صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
ز من امشب نمی دانم چه شعر تازه ای جوشد؟! یکی نوزاد عریان در خموش آغوش قلبم جامه ای رنگین ز احساسی شگفت از خشم و غم اندازه می پوشد صدای گریه اش از چشم خندیدن رباید خفت و آسایش به ناخن می خراشد روح سرگردان آرامش مرا آگه ز اندوهی نهان در پرده های ساز این « بودن » نماید و رازی بس شگرف از خنده های بی بر « بودن » گشاید و در گهواره ی دفتر به غوغای نگاه پر امیدش همچنان در فهم این کوشد *** ز من امشب نمی دانم.. نمی دانم چه شعر تازه ای جوشد.. نظرات شما عزیزان: برچسبها: شعر فارسی [ شنبه 29 بهمن 1390
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|